حجره ها
داستانی برای زندگی

نگاهم به فرشینۀ زیبایی افتاد که زن عمویش، با نخ¬های تریکو دوخته بود. این کار عجیب به دلم نشست. انگار طرح با روح و روانم بازی می¬کرد و حرف می¬زد. مقداری نخ تریکو از مغازۀ زن عمو خریدم و به خانه آمدم. تصمیم گرفتم...
ادامه داستان
داستان خانم راحله مجیدی

اواخر سال نود بود که متأسفانه ورشکست شدم و برای همیشه از داشتن مغازه صرف¬نظر کردم. تصمیم گرفتم گُل کریستال، بدلیجات و گیفت¬های عروسی که قبلاً طرز ساخت آنها را آموخته بودم؛ درست کنم. وقتی کارهای هنری¬ام آماده شد و برای فروش به مغازه¬هایی که سفارشِ کار داده بودند بردم؛ در کمال ناباوری و...
ادامه داستان